بنده من چرا دگر خدا خدا نمي كني؟ / چرا مرا ز سوز دل دگر صدا نمي كني؟
ريشه دوانده در دلت غفلت و لذت گناه / محبت تو كم شده تسبيح ما نمي كني؟
مگر خداي ديگري به غير من گرفته اي / كه با من غفور تو ،دگر صفا نمي كني؟
مگر ز من چه ديده اي كه اين چنين بريده اي / منتظر تو مانده ام چرا نوا نمي كني؟
چرا مرا ز خانه ي دلت برون نهاده اي / چرا دل شكسته را خانه ما نمي كني؟
ز فاطمه (س) به سوي تو سلام مي رسد ولي / چرا براي مهدي اش كمي دعا نمي كني؟
براي ناله هاي تو دل حسين (ع) تنگ شده / چرا به روضه اش دگر نمي روي صفا كني؟
يك عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نكرد.
مي توانست، اما رسوايم نساخت. و مرا مورد قضاوت قرار نداد.
هر آن چه گفتم را باور كرد.
و هر بهانه اي آوردم را پذيرفت.
هر چه خواستم عطا كرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
امّا مــــن !!!
هرگز حرف خدا را بـــــــــــــاور نكردم.